روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم:

تنهایی را دوست دارم ، چون بی وفانیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهایی ام در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشکهایم را نمی بیند

اما روزی که با تو آشنا شدم:

از تنهایی بیزارم چون یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تورا فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون باتو بودن را تجربه کرده ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چونخداوند تورا برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هروقت در تنهایی گریه میکنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم می آورم

ازتنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد

از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم

از تنهایی بیزارم چون تمام وازه های شعرم باتو بودن را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون هیچ گاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه ........همه جا.........در هر حال..........حضورت را در قلبم حس کرده ام ، پس بگذار باتو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم .پس تنهایم نگذار...

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 16 مرداد 1392 | 1:17 | نویسنده : نفس |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.