جالب

 

 

واقعا اینطوریه



نظرات شما عزیزان:

yasna
ساعت2:34---13 شهريور 1392
خدای راسته

مجد
ساعت20:09---12 شهريور 1392


ماتت بمحراب عينيک ابتهالاتی و أستسلمت لرياح اليأس راياتی

دعاهای من در محراب چشمانت مردند و پرچم های من تسليم بادهای نا اميدی شدند

جفّت علی بابک الموصود أزمنتی ليلی و ما أثمرت شئ ًندآتی

پشت در بسته ات لحظه هايم خشک شدليلی و فريادهايم هيچ ثمری نداد

عامانی مارف ّلی لحنٌ علی وترٍ و لااستفاقت علی نور سماواتی

دو سال است که هيچ ترانه ای از من سيم سازی رانلرزانده و آسمانهايم از هيچ نوری بيدار نشده اند

و أعتق الحبّ َفی قلبی و أعصره فأرشف الهمَّ فی مغبّر کاساتی

و عشق را در قلبم کهنه {حفظ} خواهم کرد و آن را خواهم فشرد و غم و اندوه را تا آخرين قطره خواهم چشيد

ممزقٌ أنا لا جاهٌ و لا ترف ٌ يُغريکِ فیّ َفخلّينی لآهاتی

من پاره پاره ای هستم بی شکوه و بی بر خوردار از زندگی "چیزی ندارم که با آن تو را فریب دهم" پس مرا با حسرتها يم تنها بگذار

لو تعصرين سنين العمرِ أکملها لسال منها نزيفٌ من جراحاتی

اگر تمام سالهای زندگی ام را جمع کنی{کاملاً بفشاری} از آنها خونی از زخمهايم جاری خواهد شد

لو کنت ذا ترفٍ ما کنت رافضهَ حبّی و لا کنّ عسر الحال مأساتی

اگر در زندگی از چيزی برخوردار بودم مرا رها نمی کردی ولی تنگدستی،فقرو ... فجايع زندگی من هستند

عانيتُ عانيت ... لا حُزنی ابوحُ بِهِ و ليس تد رين شيئا ًعن معاناتی

سختی کشيدم.... اما نه اندوهم را فاش کردم و نه تو چيزی از دردهای من می دانی

أمشی و أضحکُ يا ليلی مکابره ًعلّی أخبّی عن الناس احتضاراتی

با حالتی متکبرانه راه ميروم و می خندم تا شايد بتوانم از مردم دردهايم را پنهان کنم

لا الناس تعرف ما أمری فتعذرنی و لا سبيل لديهم فی مواساتی

نه مردم می دانند که مرا چه شده تامعذورم بدارندو نه راهی برای دلجويی ام پيش رويشان است

يَرسو بجفنیّ حرمان ٌيمصّ ُدمی و يستبيحُ إذا شاءَ ابتساماتی

پهلو گرفته در مژگانم محروميتی است که خونم را می مکدو اگر بخواهد خنده هايم رابه تاراج می برد

معذورهٌ أنتِ إن أجهضتِ لی أملی لا الذنبُ ذنبکِ بل کانت حماقاتی

تو معذوری اگر آرزوهای مرا به باد داده باشی گناه گناه تو نيست بلکه حماقتهای من است

أضعتُ فی عرض الصحراء قافلتی و جئت أبحث فی عينيکِ عن ذاتی

در پهنه صحرا کاروان خويش را گم کرده ام و آمده ام تا در چشمان تو خود را پيدا کنم

و جئت أخضانک الخضراء منتشياً کالطفل يحمل أحلام البرياتی

و بی خويش آمده ام به آغوش سرسبز تو همچون کودکی که آرزوهای معصومش را در دست گرفته و با خود حمل می کند

غرستِ کفکِّ تجتثين أوردَتی و تسحقين بلا رفقٍ مسرّاتی

و تو دستت را فرو کردی تا گلهای مرا از ريشه در آوری و بيرحمانه آرزوهايم را پايمال کنی

وا غربتا ... مضاع ٌهاجرت مُدُنی عنّی و ما أبحَرَت منها شراعاتی

وای ازغربت... گم شده ای هستم که شهرهايم ازمن کوچ کرده اند در حالی که بادبانهايم هنوز از ساحلش به دريا نرفته اند

نفيتُ أستوطنَ الأغرابُ فی بلدی و دمّروا کلّ أشيائی الحبيباتی

تبعيد شدم و بيگانگان در سرزمين من ساکن شده اند و تمام چيزهای دوست داشتنی ام را ويران کردند

خانتکِ عيناکِ فی زيفٍ و فی کذبٍ أم غرّکِ البهرجُ الخدّاع مولاتی ؟

چشمانت با تقلب و دروغ به تو خيانت کرده انديا آنکه تو را بانوی من ، آن دروغگوی حيله گر فريفت ؟

فراشهٌ جئتُ ألقی کحلَ أجنحتی لديکِ فأحترقت ظلماً جناحاتی

پروانه ای بودم که ميخواستم بالهايم را در دستانت بگذارم که به ستم بالهايم آتش گرفتند

أصيحُ و السيفُ مزروعٌ بخاصرتی و الغدرُ حطّمَ أمالی العريضاتی

فرياد می زنم در حالی شمشير در تهيگاهم کاشته شده استو نيرنگ آرزوهای گسترده ام را از بين برده است

و أنت أيضاً ألا تبّت يداکِ إذا أثرت قتلیَّ و أستعذبتِ أناتی

و تو هم دستت بريده باد اگر کشتنم را ترجيح بدهی " حلال بدانی" و از اندوه و ناراحتی ام لذت ببری

مَن لی بحذفِ اسمکِ الشفاف مِن لُغتی إذاً ستمسی بلا ليلی حکاياتی

برمن منت بگذار با خذف اسم شفافت از زبان من تا قصه های من بدون ليلی صبح را به شب برسانند


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 11 شهريور 1392 | 18:59 | نویسنده : نفس |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.